مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی؛لباس فقرپوشی؛غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته؛تهی دست و زبان بسته؛به سوی خانه بازآیی زمین وآسمان را کفر می گویی نمی گویی؟خداوندا اگر در روز گرما خیز تابستان تنت در سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت را برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟خداوندا اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت باخبر گردی؛پشیمان می شوی ازقصه خلقت؛از این بودن؛از این بدعت؛خداوندا تو مسئولی؛ خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است؛چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشاراست دکترشریعتی